می نویسم
چند روزی است که ننوشته ام. احساس کسی را دارم که تشنه است و آب دارد اما نمی نوشد. این روزها هم عطش نوشتن دارم، هم ایده برای نوشتن و هم فرصت نوشتن، اما نمی دانم چه شده که نمی توانم دست به قلم بشوم. به گمانم بازهم بی راهه رفته ام. بله، خوب می دانم که یکی دو روز است که تحت تأثیر بعضی از مطالبی که خوانده ام قرار گرفته ام. من به خودم وعده انتشار روزانه ی یک پست اینستاگرامی داده بودم اما حالا تقریبن هیچ هیچم. چه باید بکنم؟ خودم خوب می دانم که فقط تنبلی می کنم و قدری هم کمال گرایی بیمارگونه! باید برگردم به همان روزهایی که از هر فرصتی برای نوشتن استفاده می کردم، درست مثل روزهایی که منتظر رندشدن ساعت نبودم و اگر در حد چند دقیقه فرصتی می یافتم می نوشتم. به این باور رسیده ام که با نوشتن آرام می گیرم و البته که منظورم سکون و سکوت نیست. وقتی می نویسم احساس پویایی و سرزندگی میکنم و هر زمان که از نوشتن فاصله می گیرم دچار رخوت می شوم و احساس بیهودگی سرتاسر وجودم را دربرمی گیرد. از نظر خودم این خیلی هم خوب است چون که باعث می شود بیش تر و بیش تر بنویسم. چند روزی است که ایده ی اولیه ی یک داستان در ذهنم می چرخد. در مورد شخصیت داستانم فکر می کنم. شاید هم مونولوگ نویسی کنم. به هر حال امشب می خواهم این داستان را شروع کنم. پیش تر یکی دو مورد داستان کوتاه را شروع کرده ام اما نتوانسته ام پایان مناسبی بسازم و می دانم که کوتاهی کرده ام و خیلی روی داستانهایم متمرکز نشده ام اما این بار مصمم هستم اولین داستان کوتاهم را بنویسم و از همین لحظه تا ۱۲ تیر برای خودم ضرب الاجل تعیین می کنم. بله تا دوازدهم ماه بعد من باید اولین داستان کوتاهم را نوشته باشم. همین و تمام.
بارها شنیده ام که کسی که هیچ کاری نمی کند هرگز شکستی را تجربه نخواهد کرد، به قول معروف پیه هر چیزی را به خود می مالم و خود را برای هر بازخوردی آماده می کنم. به خودم قول داده ام صبور باشم و همیشه یادم باشد که پیشرفت تدریجی هست و کمی شکنجه گر! اگر به دنبال کسب نتایج سریع باشم و منتظر نظرات مثبت و تأییدهای دیگران هرگز رشد نخواهم کرد. من باید آنقدر بنویسم تا پخته شوم؛ هم خودم و هم قلمم. از هیچ چیزی نمی ترسم. احساس می کنم در بهترین زمان و مکان ممکن برای خودم هستم. همین که می دانم چه مسیری را باید طی کنم یعنی قسمت اصلی کار مشخص است و باید حرکت کنم تا مراحل بعدی که چه پیش خواهدآمد.
نوشتن را با شاهین کلانتری شروع کردم، کسی که هر بار می نویسم چهره ی مصمم و دوست داشتنی شان را مقابل چشمانم می بینم.
آخرین دیدگاهها